نه گفتنی !
نه گفتنی !

نه گفتنی !

عادت می کنیم !

واقعا خنده داره ها .. من بعد از اینکه تقریبا یه سال تو بلاگ اسکای نوشته بودم یادم نبود این سروره عزیـــــــــــــــــــــز و محترم تنظیمات بخش نظر دهیش اتوماتیکلی تائیدی داره برای ثبت نظرات .. از دهم به اینور هی صحفه ی بلاگمو باز می کردم ببینم کسی برای این ۴ تا خطی که تو پست پایین نوشتم کامنت داده یا نه  همشم سرم به سنگ می خورد از یه طرفم  به دلیله فراخیه بیش از حد اصلاْ نمیادم تو صفحه ی مدیریتم ببینم اوضاع احوال چطوره .. تو این دو روزه که اداره ها باز شدن هم بیشتر منتظر دیدنه کامنت بودم چون با خودم می گفتم حتماْ پانتی دیگه بهم سر میزنه .. وقتیم کامنت پانتیو تو بلاگ شبنم دیدم بیشتر حسودیم شد گفتم ببین همه منو یادشون رفته ...دیگه هیــــــــــــــــــــــــچ کی منو دوست نداره

بعدم چند دقیقه پیش با عزمی راسخ اومدم تو صفحه ی مدیریت تا این بلاگه تازه به دنیا اومده رو حذف کنم که یه دفعه چشمم خورد به ۳ تا نظر تائید نشده  کی میتونه اندازه ی خوشحالیه منو حین خوندن کامنتا درک کنه ؟ کی می تونه ؟

خلاصه که شرمنده کردید .. ذوق زده کردید .. سورپرایز کردید .. زحمت کشیدید .. انشالله بتونم جوابگو باشم

بچه ها من خیلی فرق کردم تو این ۲-۳ ماهی که نمی نوشتم .. خیـــــــــلی ! الان نمی تونم همه ی تغییراتو براتون توضیح بدم فقط اینو گفتم که با توجه به بک گراند ذهنیی که تو این ۲ سال از من پیدا کردید نوشته هام تو ذوقتون نزنه و فکر نکنید منم اشتباهی شدم  حالا کم کم سر فرصت تغییر و تحولات رو براتون میگم !

خوب این ۱۵ روز سال ۸۷ چطور بود ؟ انشالله به همتون خوش گذشته باشه و سال خوبی رو شروع کرده باشید .

دهه ی ۸۰ پر استرس ترین و پر اتفاق ترین و سخت ترین دهه ی عمره من بوده .. از سال ۸۰ تا آخر ۸۶ اتفاق های ریز و درشته زیادی برای من پیش اومده که قبلش حتی تو خوابم نمی دیدم که تو همچین موقعیتایی گرفتار بشم .. به تعداد موهای سرم اشتباه کردم و تاوان اشتباهامم دادم و نتیجش این شد که الان شاید اندازه ی نصفه موهای سرم تجربه داشته باشم  حالا امیدوارم ۳-۴ ساله آخره این دهه رنگ آرامش و خوشبختی واقعی(نه تلقینی)رو ببینم .. حس می کنم تو یه ماهه اخیر خیلی فرق کردم .. بزرگ شدم ..شایدم عاقل شدم  یا شاید تازه مستی داره از سرم می پره .. یعنی من ۶ سال مست بودم ؟ مست یا مسخ ؟ کدومش ؟ هان ؟

الان من دارم با شما دردل می کنم یا با خودم؟ ..اصلاْ نمی دونم لازم هست بشینم اینجا و براتون از روزهای قبل و تغییراتم حرف بزنم یا نه؟ فقط اینو می دونم که دلم براتون خیلی تنگ شده بود و بودنتون خیلی خوشحالم کرد ... به خاطر مهربونیای همیشگیتون یه دنیا ممنون

بازم میام و می نویسم .. الان ذهنم هنگ کرده .. یه عالمه حرف و گفتنی هست که میشه توی بلاگ نه گفتنی نوشت اما الان نمی تونم درست جمع و جورشون کنم !

به همین زودی بر می گردم

راستی نظرتون راجع به اسمه بلاگ و فرمت ظاهریش چیه ؟ ( نیدونم چرا یکم معذبم تو این فضا ؟)

 

شبنامه

الان ساعت یه ربع به یک صبح جمعه ۹ فروردینه .. روزه بدی رو پشت سر گذاشتم .. خوابمم نمیره .. نمی دونم چرا اینجام .. ولی یهو دلم هوسه نوشتن کرد .الان ۶۷ روزه که وبلاگ ننوشته بودم .. الانم که دارم می نویسم چیزه خاصی به ذهنم نمیرسه .. انگاری فقط اومدم که آمده باشم.