نه گفتنی !
نه گفتنی !

نه گفتنی !

شتر گاو پلنگ !!

وقتی هم رئیس باشی .. هم مرئوس ! 

هم مدیر عامل باشی ... هم آبدارچی  !! 

هم طلبکار باشی ... هم بدهکار !!!  

روزگارت میشه مثل روزگار من .. نمی فهمی چطور صبحت شب میشه و شبت صبح .. تو خواب انگلیسی حرف می زنی و تو بیداری ترکی !!! صبح بعد از سحری می زنی از خونه بیرون و شب موقع افطار بر می گردی ... تو روز با صد جور آدم گردن کلفت و سبیل کلفت و زبون نفهم و زبون بفهم سر و کله می زنی ... شبم همه اش منتظر میس کال بیتانمتی تا باهاش یه ذره حرف بزنی ... شایدم به جونش یه ذره غر بزنی یا باهاش دعوا کنی بلکم یه ذره آروم بشی با شنیدن صداش ... 

 از وقتی بیتانم رفته ۳ کیلو کم کردم ... ۴۵ روزه از ایران رفته و من ندیدمش .. از وقتی باهم دوستیم تا حالا اینقدر ازم دور نبوده .. عادت ندارم به ندیدنش .. به بغلش نکردن .. نازش نکردن و بوسش نکردن .. حتی به اینکه باهاش دعوا نکنم هم عادت ندارم .. دلم برای اینکه کلی باهاش دعوا کنم و بعد بزنم از شرکت بیرون و اون بیاد سراغم و باهم زیر بارون راه بریم تنگ شده .  

این ماه سپتامبرم که اصلاْ‌ خدا آفریده اش برای اینکه شلوغ پلوغ بشه دنیا توش ! امروز اولین روزه سپتامبره :  

صبح ساعت ۸ جلسه علنی مجلس برای رای اعتماد وزیرا !

       ساعت ۸:۳۰ یه جلسه ی خیلی خیلی مهم تو استانداری برای مشخص شدن وضعیت شرکت ! 

ظهر ساعت ۲:۳۰ بیتانم میره آلبانی برای کار جدیدش !  کار جدید تو یه کشور جدید با آدمای جدید .. نمی دونم چرا وقتی به این چیزا فکر می کنم انگار دارن تو دلم رخت می شورن !

خدایا خودت می دونی تو دلم چه آشوب و غوغاییه .. به جلال و جبروتت قسمت می دم آرامش رو بهم برگردونی .. می دونی که چقدر محتاجشم ! 

امروز وقتی کلید انداختم و وارد شرکت شدم از باز بودن در دستشویی فهمیدم ریسای مربوطه که دیشب از ترکیه اومدن صبح به شرکتم سر زدن ! ( اخه نمی دونم چرا عادت دارن در دستشویی رو باز میذارن این رئیسای ما ) 

 روی اپن آشپزخونه لیوانای خالی چایی و زیر سیگاری رئیس مهربونه تائید می کنه که بعععله درست فکر کردم .. یه دفعه دلم برای دیدن رئیس مهربونه ضعف رفت .. با اون موهای سفید یه دستش و خنده های مهربونش .. با اون انگلیسی صحبت کردنش ! از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون حتی دلم خواست آقای هیوج وکیل شرکنم می دیدم .. یا حتی آقای سوسمار مشاور شرکت رو .. همه ی این حس دلتنگی یه دفعه با دیدن لیوانای خالی چاییشون و ته سیگارای رئیش مهربونه دوئید تو دلم .. مثل مامانا که ریخت و پاشای بچه هاشونو جمع می کنن کیفم رو گذاشتم رو میزم و اومدم تو آشپزخونه لیوانا و پیش دستیا رو گذاشتم تو سینک و آب رو روش باز کردم .. در یخچال رو باز کردم و یه نیگاه به ظرف خامه و زیتون سیاه و مربا انداختم و یادم افتاد که سحری هم نخوردم .. دوبار رفتم سراغ ظرفا و به خاطر رعایت الگوی اصلاح مصرف جای مایع ظرفشویی پریل رو با چاقو نصف کردم تا از آخرین قطرات داخلشم استفاده کنم ... شروع کردم به کف مالی ظرفا و فکرام ... تلفن زنگ می زنه .. دستامو می گیرم زیر آب و می دوئم طرف میزم که چشمم به جمله ی انگلیسی روی تخته وایت برد می افته .. دست خط رئیس مهربونه است انگار آب خنک می ریزن رو کفای ذهنم و آروم می شن .. الکی الکی یه حس خوب می دوئه زیر پوستم چون می دونم اون جمله رو به خاطر من نوشته .. تنها فردی که تو این دفتر هست و تنها فردی که انگلیسی حالیش میشه ... دلم می خواد از جلسه برگرده دفتر تا ببینمش اما دسته کلیدایی که رو میزم گذاشتن نشونه برنگشتنشونه !  

تلفن رو جواب می دم و بر می گردم سراغ ظرفا .. حاج آقا باد تشریف میارن با یه کیسه که خوب می شناسمش .. کیسه های فیری شاپ فردوگاه آتاتورک و قبل از اینکه حاجی چیزی بگه می دونم رئیس مهربونه برام شکلات  آورده و داده حاجی برام بیارش ...  

از اینکه رئیس مهربونه هوامو داره خوشحالم .. با وجود اینکه تو ۲-۳ ماه اخیر همه ی مسئولیتای شرکت با من بوده .. از حسابداری و صندوق و ترجمه و انبار و اسباب کشی و درگیری با طلبکارا بگیر تا کلید داری .. با وجود اینکه از دسته رئیس مهربونه به خاطر رفتارش با بیتانم ناراحتم .. اما هر کاری می کنم نمی تونم ازش بدم بیاد .. مرد مهربونیه و هوای منم داره ... دوست دارم امروز قبل از اینکه برن تهران و از اون ور ترکیه ببینمش !! 

دلم می خواد شرکت دوباره رونق بگیره .. با وجود اینکه تو این شرکت با همه سر شاخ شدم اما فکر اینکه دیگه نبینمشون ناراحتم می کنه !  

یادم باشه : تو پست بعد شعر طنزی که یکی از کارمندای حسابداری کارخونه در موردم گفته رو براتون بذارم ! 

یادت باشه : دیروز اصلاْ‌ به فکر دله بیچاره من نبودی که زیر اون همه فکر بد له شد ! 

وقتی : وقتی تنها زن یه مجموعه ۱۳۰ نفری باشی مجبور می شی با وبلاگت و خواننده هاش حرفهای زنونه بزنی !‌ 

نظرات 12 + ارسال نظر
شهاب سه‌شنبه 10 شهریور 1388 ساعت 10:20 http://doranejavani.blogsky.com

سلام .. این مطلبت قشنگ بود ولی بیشتر مجذوب مطلب قبلیت شدم ... گشتم بود ... بگرد هست ... این مطلب با این که مطلب شخصی خودت بود واسم خیلی جالب بود ... و اون دوستت ه.ر ...

پانتی سه‌شنبه 10 شهریور 1388 ساعت 12:22 http://pantijoon.persianblog.ir/

به به!‌اومدی بالاخره؟ یعنی حتما باید زور بالا سرت باشه که بیای بنویسی؟؟!!!!!!!
آخییی بیتان رفت؟ یعنی دیگه نمیاد ایران؟ واقعا؟ خوب به نظر من الان باید خوشحال باشم یا ناراحت؟!!(بدجنسسسسسسسس) ولی نه اصلا طاقت نارحتی تو رو ندارم! دوست دارم همیش شاد باشی و خوشحال و ایشالله که بازم به زودی شاد و پر از آرامش میشی عزیزم. پس این مدت حسابیییییی پرمشغله بودی. ایول مسئولیتتتتتت!! به رییس مهربونت بگو بهت پاداش بده!
خوب میبوسمت عزیزممممممممم و ایشالله که همیشه شاد باشی

پانتی سه‌شنبه 10 شهریور 1388 ساعت 12:25

راستی چقدر خوشحالم که رابطهء شما دو نفر با هم خوب شد!(میدونی که چی میگم؟) . حالا واقعا سوء تفاهما رفع شد یا من توهّم زدم؟!! باور کن نمیدونی این مدت چقدر ناراحت بودم از این بابتتتتتت. نمیفهمی دیگه!!(زبوووووون) مادر نیستی، نمیفهمی!!!!!!!!!!!!

شینا سه‌شنبه 10 شهریور 1388 ساعت 12:36

اووووووووووووووووف تو بالاخره نوشتی؟؟؟نمیدونی وقتی کامنتتو دیدم چه حالی پیدا کردم مطمئن شدم هنوز زنده ای.خسته نباشی از اون همه مسئولیت.بیتانت رفت؟؟یعنی واس همیشه رفت آلبانی؟دیگه ایران نمیاد؟چقد خوبه که رئیست باهات خوبه ..پس حسابی خوج به حالته ااااااااااااا.می بینم الگوی مصرف طرف تو هم سر و کله اش پیدا شده عچقولم...اگه بدونی چقد دلم واست تنگولیده بود بدجنس خانومی .همش یهو بی خبر غیبت می زنه...
بوووووووووووووووووس
بوووووووووووووووووووووس

ستاره آبی سه‌شنبه 10 شهریور 1388 ساعت 13:38 http://setarehabi12.persianblog.ir/

اییییییییییییییی داد اومدی تو !

دلم برات یه ذره شده بود ، همش تو وبلاگت بودم من :)

خانم رئیس ما چطوره ؟؟؟؟؟؟؟

سمیرا سه‌شنبه 10 شهریور 1388 ساعت 13:39 http://my-life.persianblog.ir

گلبرگ وقتی تو دل اNم رخت می شورند چه جوری میشه؟ چرا تا حالا کسی تو دل من رخت نشسته؟ :دی

ستاره آبی سه‌شنبه 10 شهریور 1388 ساعت 13:39

خوب من الان چه جوری برات خصوصی بذارم رمزمو ؟؟؟؟

بهم بگو چه جوری بفرستم برات ؟

nanazi سه‌شنبه 10 شهریور 1388 ساعت 13:40 http://ab5648li.blogsky.com

من گفتم دیگه جدی جدی قهر کردی رفتی ها!!!
میگم راستی یه کمی مرموز حرف میزنی !!! این برنامه ات با بیتانم چطوریه ؟ خوب البته میدونم این سوالا ممکنه اعصابت رو داغون کنه ها ولی خوب فکری هم به حال این بنده فضول خدا بکن که چطوری داره خودش خودش رو میخوره !!!!
درضمن مگه میشه نانازی چاقالو نباشه !؟!؟

golbarg سه‌شنبه 10 شهریور 1388 ساعت 14:00 http://golbarg24.blogfa.com

merci azizam man khubam
daneshgaha ekim(oktobr) baz mishe
emruz ke inja hesabi barun omado khanakeeee

che hese khubiye hesi ke berayiset dari
mesle inke adam asheghe ye moalemesh mishe
ashegh ke na yani dust dashtan ziyad
barat shokolat avorde che bamaze
jaye bitanem sabz

نونوش سه‌شنبه 10 شهریور 1388 ساعت 14:06

منتظر زنگم باش عزیزم !

نونوش سه‌شنبه 10 شهریور 1388 ساعت 14:07

قالبت خیلی خوشکله یاپراک جان :دی

می دونستم تو فقط در مورده قالبم حرف می زنی .. بقیه اصلاْ‌ انگار نه انگار که چیزی تغییر کرده

شهره سه‌شنبه 10 شهریور 1388 ساعت 18:24 http://www.shohreafagh.blogfa.com

دختره تو نمیگی دل من هزار راه میره وقتی نیستی !!
بیتانم که خیلی وقت بود رغفته بود چر بچه ها یکی یکی میپرسن رفته مگه دوباره اومده که حالا رفته !!
یکمی به خودت برس که بیتان بیاد یاپراک پژمرده نمیخواد ها...
اخه میدونی که بیتانم حرفاشو فقط به من میگه :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد