نه گفتنی !
نه گفتنی !

نه گفتنی !

زبان رنگها

دیروز نزدیکای ظهر که می خواستم برم شرکت بی اختیار دستم رفت سمت مانتو سبزه و اون ژاکت سبزه که از ترکیه خریدم و عاشقشم .. وقتی می گم عاشقشم الکی نمی گما .. اینقدر از مدلش و رنگش خوشم اومد که با وجود اینکه سایز منو تموم کرده بود  ۲ سایز بزرگترش رو خریدم .. فقط به عشق اینکه داشته باشمش !!  

خلاصه این یاپراک قصه ما دیروز تیپ سبز زد و با ماشین بابا روونه شرکته متروکه گردید(جریان متروکه بودن شرکتم براتون توضیح می دم به وقتش !) 

بعد از ۳- ۴ ساعت وقتی می خواستم برگردم خونه عجیب دلم هوس شیرینی های پارسیان رو کرد و به خاطر همین برخلاف همیشه که تا یه تاکسی می دیدم می پریدم توشو تا سر کوچمون با تاکسی می رفتم ُپیاده به سمت پارسیان به راه افتادم ! 

تو راه هر کی نگام می کرد اول یه کم تعجب می کرد و بعد یه لبخند کوچیک تحویلم می داد و بعضیام یه چشمک کوچیک می زدن که من همه ی این ابراز احساسات رو گذشتم به حساب خوش تیپی و خوشگلیم !!!  و سلانه سلانه به راهم ادامه دادم . 

 تو شیرینی فروشی اون دختری که داشت جعبه شیرینی رو برام آماده می کرد به طرز عجیبی بهم لبخند می زد و این داشتم کم کم عصبیم می کرد چون نه معنی خنده اشو می فهمیدم نه معنی ستاره هایی که وقتی داشت بهم نگاه می کرد تو چشماش بود  .  

 فیش پرداختی صندوق رو که براش آوردم و می خواستم جعبه رو تحویل بگیرم یواش بهم گفت انشالله شیرینی پیروزیتونم خودم براتون آماده می کنم !  

‌تازه اونجا بود که دوزاریم افتاد همه ی اون نگاههای مهربونه توی مسیر برای چی بوده ! خیلی برام جالب بود که رنگ لباسم اینجوری با آدمای اطرافم ارتباط برقرار کرده ! 

می دونید بچه ها یه وقتایی هست که بعضی جریانا چون فقط تبو شدن تو جامعه طرفدار پیدا می کنند بدون هیچ فلسفه ای ! ولی بعضی چیزا هم هستن که با طرفداراشون هویت پیدا می کنن و شناسنامه دار میشن مثل همین رنگ مانتوی من ! 

نمی دونم خدا برای این مملکت و مردمش چه سرنوشتی رو می خواد رقم بزنه فقط امیدوارم دیگه شاهده جنگ و خونریزی نباشیم !  

 تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته            جهانی که هرانسانی تو اون خوشبخته خوشبخته
جهانی که تو اون پول ونژادو قدرت ارزش نیست        جواب هم‌صدایی‌ها پلیس ضِد شورش نیست
نه بمب هسته‌ای داره، نه بمب‌افکن نه خمپاره            دیگه هیچ بچه‌ای پاشو روی مین جا نمی‌زاره
همه آزاده آزادن، همه بی‌درد بی‌دردن                      تو روزنامه نمی‌خونی، نهنگا خودکشی کردن
جهانی را تصور کن، بدون نفرت و باروت               بدون ظلم خود کامه، بدون وحشت و تابوت
جهانی را تصور کن، پر از لبخند و آزادی                لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی

تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه                 اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه
تصور کن جهانی را که توش زندان یه افسانه‌س         تمام جنگ‌های دنیا، شدن مشمول آتش‌بس
کسی آقای عالم نیست، برابر با هم‌اند مردم                دیگه سهم هر انسانِ تن هر دونه‌ی گندم
بدون مرزو محدوده، وطن یعنی همه دنیا                  تصور کن تو می‌تونی بشی تعبیر این رویا  

نظرات 13 + ارسال نظر
چلمن خان چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 02:59 http://www.cholman.mihanblog.com

خسته نباشی یاپراک جان ینی جدی جدی نمیدونستی این نگاهها مال رنگ لباسته ؟؟؟

سمبوسه خانم چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 05:05 http://samboosekhanom.blogfa.com/

وای چقدر این شعر به حال و هوای این روزا میخوره ... اصلاً یادش نبودم
وافعاً میخواد چی بشه ؟؟؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 08:39

من اول یه نگاه به دور و بر اینجا بندازم ببینم احیانا قبلا نیومدم نظری چیزی از خودم ول بدم؟!!(نیشششششش)
ولی از همون اول که اسم رنگ سبزو آوردی، من فهدیم ملت چرا نگات میکردن!! ببین من چقر آی کیو دارم. قبول داری؟!!(چشمککک)
ولی حالا از شوخی گذشته، دقیقااااا با این حرفت موافقم که بعضی چیزا با طرفداراشون هویت پیدا میکنن! واقعا همینجوره. خیلییی حرف درست و قابل تاملی زدی...
راستی از بیتانم چه خبر؟ اوضاع و احوالش خوبه؟ دیگه گذرش به ایران نمیفته؟

پانتی چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 08:40 http://pantijoon.persianblog.ir/

اِااا اون بالایی من بودماااااااااااا

شینا چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 08:42

واقعاْ منم نمی دونم چی به سرمون میخواد بیاد وقتی می بینم بعضی ها چقدر شجاعن که واس ازادی خودشون و هموطناشون میرن طرف گلوله از خودم بدم میاد که راحت نشستم و حتی جرات حرف زدن هم ندارم...
یاپراکم چقده کیف میده زود زود می نویسی..
دیشب از موبایل برات کامنت گذاشتم...

سمیرا چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 13:36 http://my-life.persianblog.ir

بابا با او گت خوشگلت که خونه ی ما نمیای که!

[ بدون نام ] جمعه 11 دی 1388 ساعت 02:51

۲۰۱۰Sana ve sevdiklerine sağlık, mutluluk ve başarı getirmesini dilerim...bitanem nice mutlu yıllara hep baraber.

نانازی سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 20:56

ما کلا بیرنگ دوستت داریم داداششش!! زیاد هم خودمون رو قاطی بازی رنگها نمیکنیم!!!

شینا شنبه 26 دی 1388 ساعت 13:35

یاپراک معلومه کجایی؟؟؟؟؟؟؟/خسته شدم هی اومدم و رفتم زود بیا دیگه..
راستی وبمو عوض کردم واست آردسمو ایمیل می کنم.

الی دوشنبه 28 دی 1388 ساعت 09:21

مرسی یاپراک عزیزم.ببخشید نشد واست میل کنم آخه از شنبه یهو همه چیزم ریخت به هم نشد بفرستم.جریان مفصله .دارم سعی می کنم قوی باشم اما می دون نمی تونم...

[ بدون نام ] دوشنبه 28 دی 1388 ساعت 14:55

گل گلک من! کجایی؟ خوبی؟ خوش میگذره؟ خبری ازت نیستتتتتتتتتت
بوس بوسسسسسسسسسسسسسسس

پانتی دوشنبه 28 دی 1388 ساعت 14:55 http://pantijoon.persianblog.ir/

اِِِِاااا من چرا همیشه یادم میره اول اسممو بنویسم؟!!!

الی سه‌شنبه 29 دی 1388 ساعت 09:13

یاپراک معلومه کجایی؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد