نه گفتنی !
نه گفتنی !

نه گفتنی !

my heart will be stone

سلام عزیزای دلم .. منم از دیدن کامنتاتون دلم ضعف رفت .. پرت شدم به دوران خوب و بد گذشته .. روزایی که هیچ کی نبودو شما بودید .. روزایی که همه بودن اما من باز خوشیامو با شما تقسیم می کردم .. رازای دخترونمو ... حسامو .. چه روزایی داشتیم ما با هم .. اولین وبلاگمو سال ۸۳ درست کردم .. کی باورش میشه تو این ۳-۴ سال چی به من گذشت جز شما ؟  من الان بزرگ شدم و این بزرگ شدن تاوانه بزرگی هم داشت .. قربانی شدن احساسم . 

خوب تا اونجایی که ازم خبر داشتید من یه عشقول داشتم ..یه گیگیل که کلی براش می مردم و از این حرفها !!! ولی الان دقیقا 5 ماه و 2 روزه که دیگه بود و نبودش برام اهمیتی نداره .. دلایل به هم خوردن رابطه رو سر فرصت براتون توضیح می دم و هیمنطور درست بودن حسا و شکایی که کما بیش در جریانش بودید .. منتها الان می خوام از این 5 ماه بگم .. از اینکه چه آدمهایی وارد زندگیم شدن و چطور تو درست کردن یه پازل 1000 تیکه موندمو هیچ کسم نیست که کمکم کنه .  

زندگی داره حقیقتشو بهم نشون میده و منم نمی تونم یه دفعه با این حقیقت کنار بیام .. شما کتاب دزیره رو خوندید ؟ معشوقه ی ناپلئون بناپارد که تا آخره عمرش بین عشقه همسرشو ناپلئون نمی دونست کدومو انتخاب کنه .. خیلی جالبه که من بدون هیچ همسری احساسه دزیره بودن دارم چند وقته !!! 

الان وقت زیادی برای توضیح دادن مسئله ندارم برای اینکه تا 20 دقیقه دیگه باید پشت سیستمم تو شرکت باشم اما چون به خودم قول داده بودم هر روز تو ماه رمضون آپ کنم گفتم همین چند خطو بنویسم و اول از همه از مهربونی و لطفی که همیشه بهم داشتید و دارید تشکر کنم و یکمم مقدمه سازی کنم برای گفتن این 5 ماه .  

باور کنید وقتی یه مدت ننویسی نوشتن خیلی سخت میشه !

کی حاضره ...کی غایب؟

 2-3 روز بود دلم بدجور هوس نوشتن کرده بود اما وقتش نبود .. یعنی راستشو بخوای این روزا برای زندگی کردنم وقت کم میارم همش کار ..شرکت .. استرس و راضی کردن اینو اون .. دلم برای خودم .. خانوادم .. دلخوشیام .. سرگرمیام .. دوستام تنگ شده

امروز اولین روزه ماه رمضونه به یاد ماه رمضونه پارسال که بعد از سحر می نشستم به وبلاگ نویسی اومدم اینجا که خوب پسوردشم یادم نبود و به کمک جواب دادن به سوالهای امنیتی تونستم وارده فضای دفترچه الکترونیکیم بشم ..  

می خوام از این به بعد تند تند آپ کنم بهتون سر بزنم و مثل قدیما غرق بشم تو این دنیای مجازی  ! 

آخه دنیای حقیقی خیلی خطرناکه حسن

چه خبر ؟

واقعاْ خجالت آوره .. ۲۸ روزه که یه سر به اینجا نزدم .. بعد اسم خودمو گذاشتم وبلاگ نویس ... واقعاْ که

خوب دیگه باید ببخشید ... خط اینترنت خونه که به سلامتی قطعه .. خطای شرکتم یکم قاطی پاتیه .. خلاصه که تا به ما رسید آسمان تپید ...

شرکتمونم ای بدک نیست ۸ تا پرسنل ایرانی و ۲ تا ترک ترکیه پخش شدن تو ۳ طبقه ساختمون و از ۸ صبح تا ۵-۶ عصر می زنن تو سر و کله ی هم

الانم شرکتم با سیستم مهتاب ( یکی از دو تا همکاره خانومم ) آن شدم ...حرف زیاد دارم اما باید برم طبقه ی خودمون پای سیستم خودم ...

به همین زودی میام براتون یه عالمه چیزای عجیب غریب و خنده دار در مورده شرکتمون تعریف می کنم .

فعلاْ به قول ترکا : گوله گوله ( یعنی خوش باشید )

عادت می کنیم !

واقعا خنده داره ها .. من بعد از اینکه تقریبا یه سال تو بلاگ اسکای نوشته بودم یادم نبود این سروره عزیـــــــــــــــــــــز و محترم تنظیمات بخش نظر دهیش اتوماتیکلی تائیدی داره برای ثبت نظرات .. از دهم به اینور هی صحفه ی بلاگمو باز می کردم ببینم کسی برای این ۴ تا خطی که تو پست پایین نوشتم کامنت داده یا نه  همشم سرم به سنگ می خورد از یه طرفم  به دلیله فراخیه بیش از حد اصلاْ نمیادم تو صفحه ی مدیریتم ببینم اوضاع احوال چطوره .. تو این دو روزه که اداره ها باز شدن هم بیشتر منتظر دیدنه کامنت بودم چون با خودم می گفتم حتماْ پانتی دیگه بهم سر میزنه .. وقتیم کامنت پانتیو تو بلاگ شبنم دیدم بیشتر حسودیم شد گفتم ببین همه منو یادشون رفته ...دیگه هیــــــــــــــــــــــــچ کی منو دوست نداره

بعدم چند دقیقه پیش با عزمی راسخ اومدم تو صفحه ی مدیریت تا این بلاگه تازه به دنیا اومده رو حذف کنم که یه دفعه چشمم خورد به ۳ تا نظر تائید نشده  کی میتونه اندازه ی خوشحالیه منو حین خوندن کامنتا درک کنه ؟ کی می تونه ؟

خلاصه که شرمنده کردید .. ذوق زده کردید .. سورپرایز کردید .. زحمت کشیدید .. انشالله بتونم جوابگو باشم

بچه ها من خیلی فرق کردم تو این ۲-۳ ماهی که نمی نوشتم .. خیـــــــــلی ! الان نمی تونم همه ی تغییراتو براتون توضیح بدم فقط اینو گفتم که با توجه به بک گراند ذهنیی که تو این ۲ سال از من پیدا کردید نوشته هام تو ذوقتون نزنه و فکر نکنید منم اشتباهی شدم  حالا کم کم سر فرصت تغییر و تحولات رو براتون میگم !

خوب این ۱۵ روز سال ۸۷ چطور بود ؟ انشالله به همتون خوش گذشته باشه و سال خوبی رو شروع کرده باشید .

دهه ی ۸۰ پر استرس ترین و پر اتفاق ترین و سخت ترین دهه ی عمره من بوده .. از سال ۸۰ تا آخر ۸۶ اتفاق های ریز و درشته زیادی برای من پیش اومده که قبلش حتی تو خوابم نمی دیدم که تو همچین موقعیتایی گرفتار بشم .. به تعداد موهای سرم اشتباه کردم و تاوان اشتباهامم دادم و نتیجش این شد که الان شاید اندازه ی نصفه موهای سرم تجربه داشته باشم  حالا امیدوارم ۳-۴ ساله آخره این دهه رنگ آرامش و خوشبختی واقعی(نه تلقینی)رو ببینم .. حس می کنم تو یه ماهه اخیر خیلی فرق کردم .. بزرگ شدم ..شایدم عاقل شدم  یا شاید تازه مستی داره از سرم می پره .. یعنی من ۶ سال مست بودم ؟ مست یا مسخ ؟ کدومش ؟ هان ؟

الان من دارم با شما دردل می کنم یا با خودم؟ ..اصلاْ نمی دونم لازم هست بشینم اینجا و براتون از روزهای قبل و تغییراتم حرف بزنم یا نه؟ فقط اینو می دونم که دلم براتون خیلی تنگ شده بود و بودنتون خیلی خوشحالم کرد ... به خاطر مهربونیای همیشگیتون یه دنیا ممنون

بازم میام و می نویسم .. الان ذهنم هنگ کرده .. یه عالمه حرف و گفتنی هست که میشه توی بلاگ نه گفتنی نوشت اما الان نمی تونم درست جمع و جورشون کنم !

به همین زودی بر می گردم

راستی نظرتون راجع به اسمه بلاگ و فرمت ظاهریش چیه ؟ ( نیدونم چرا یکم معذبم تو این فضا ؟)

 

شبنامه

الان ساعت یه ربع به یک صبح جمعه ۹ فروردینه .. روزه بدی رو پشت سر گذاشتم .. خوابمم نمیره .. نمی دونم چرا اینجام .. ولی یهو دلم هوسه نوشتن کرد .الان ۶۷ روزه که وبلاگ ننوشته بودم .. الانم که دارم می نویسم چیزه خاصی به ذهنم نمیرسه .. انگاری فقط اومدم که آمده باشم.